خادمی که هیچگاه صدای اربابش را نشنید
یحیى مازنى روایت کرده است:
مدتها در مدینه در خدمت حضرت على علیه السلام به سر بردم و خانهام نزدیک خانه زینب سلام الله علیها، دختر امیر المؤمنین بود. به خدا سوگند هیچ گاه چشمم به او نیفتاده صدایى از او به گوشم نرسید. به هنگامى که مىخواست به زیارت جد بزرگوارش رسول خدا صلوات الله علیه برود، شبانه از خانه بیرون مىرفت ، در حالى که حسن (ع ) در سمت راست او و حسین (ع ) در سمت چپ او و امیرالمؤ منین (ع ) پیش رویش راه مىرفتند.
هنگامى که به قبر شریف رسول خدا نزدیک مىشد، حضرت على جلو مىرفت و نور چراغ را کم مىکرد. یک بار امام حسن از پدر بزرگوارش درباره این کار سؤال کرد، حضرت فرمود: مىترسم کسى به خواهرت زینب نگاه کند.